باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

💕 بــــاران طلا, دخترکـــم 💕

دلنوشته ای حوالی 2 سالگی دخترم...

اولین روز بارانی عمرت را به خاطر داری؟ آری همان روزی را می گویم که به دنیا آمدی ‚ هر چند از همان وقتی که خیلی کوچک بودی  از ٤ماهگی نامت را باران گذاشتم تا بباری بر زندگیم که مثل رحمت خدا قشنگ و سر سبز و با طراوت کنی همه ی داشته هایم را. خوب یادم هست آن روز همه متعجب از این که ٦ شهریور چه وقت تگرگ و باران بهاری است اما خوشحال بودند که باران ما بعد از کلی مشقت نه تنها برای من که البته برای من یک اتفاق شیرین بود اما بقیه را خیلی اذیت کردم بالاخره به دنیا آمد و همه واقعا منتظر این لحظه بودند .باران من با خودش بارانی آورد که همه را خوشحال کرد باران من خود خود خود رحمت خداست. باران ٢ سال ...
30 مرداد 1392

غرق در لبخند باش بارانم...

  من دور تا دورت را گل می چینم تا گل ها یاد بگیرند معطر باشند..... تا یاد بگیرند مغرور و دلربا باشند....من دور تا دورت را چشمه می چینم تا چشمه ها یاد بگیرند  جوشان باشند....با طراوت باشند....من دور تا دور تو را زندگی می چینم تا یاد بگیرند  زندگی باشند......   من با آسمان حرفی دارم البته کمی در گوشی... با همین ابر های دهن بین حرفی دارم ....و با تو ای رنگین کمان خود باور..... شما شاید حواستان نیست که من چرا دور یک جان تازه می چرخم.... شاید نمی دانید از صدف های زبان بسته چرا فریاد دریا را نشانتان دادم.... شما انگار حواستان نیست....من دارم کجا را اشاره می دهم....   بگذ...
8 ارديبهشت 1392

دخترم ، بلور بی پایان مهربانی...

بوی باران در تمام کوچه های شهر می پیچد. چه نعمتی از آسمان فرو می بارد و چه لطفی دارد این همه زیبایی پدید آمده از وجودش... سراسر ذهن را باران پر می کند و زیباییش را به رخ می کشد. چه عطری دل انگیز تر از شمیم خوش باران؟ شوقی که سراپای انسان را می گیرد و صدای پرندگان کوچک که به وضوح شاد می خوانند و طراوتی که گلها ودرختان دارند و مهمانی خوش باران... باران... بلور های بی پایان مهربانی بی واسطه و بی ریا و بدون هیچ چشم داشتی فرو می ریزند تا زندگیمان را تازه کنند و ترنمی نو بخشند و ترانه خوان روزگارمان شوند... شاید خود خواهانه باشد ‚ نمی دانم... اما هر چه هست می دانم که خداوند آنقدر دوستما...
1 ارديبهشت 1392

عاشقانه های مامان برای باران(3)

خودم را دوست می دارم... اما پیش از خودم این تویی که از من پیشی گرفته ای... تو را به حرمت تمام لحظه هایی که پاک یافتمت به حرمت چشمهایت که راهنما شدند بر تاریکی شبهایم به حرمت همیشه بودن هایت که قرار است برای این دل بیقرار تو را به حرمت هر چه خوبی که با تو تولد یافته دوست می دارم دخترکم تو را دوست می دارم به خاطر تنها خودت همه ی آنچه که هستی... و تمام امیدهایی که از لبخندت جاری می شود و این روزها شده باور تمام لحظه های من دوست می دارم تورا بارانم... دوست می دارم چون که خدا دوست می دارد حجم همه ی بودن هایت را ‚ همه ی حضورت را... تو را دوست می دارم ...
27 فروردين 1392

آرامش من...

شب است و آرامش باران          سکوت فضا را پر کرده زیر سقف تنهایی به رژه‌ی خاطرات چشم دوخته‌ام             لختی می‌اندیشم                 امید در وجودم جوانه می زند فردا که به نگاه خورشید برسم  به چشمانش چشم خواهد دوخت و مزرعه آمال را آبیاری خواهم کرد   هم نظرم با زندگی!  راهی به بن بست نیست باران تا سقف آسمان قد می کشد ومن استوار ادامه می دهم  وزن زمان&...
26 فروردين 1392

گلم ، بارانم...

بارانم برايم دعا كن !                                        چشمان تو گل آفتاب گردانند                                  به هر كجا نگاه كني خدا ان جاست !................. تو را نه عاشقانه و نه عاقلانه و نه حتي عاجزانه که تو را عادلانه ...
21 فروردين 1392

گوش کن صدای باران است...

باران گوش کن ‚ صدای باران است... صدای ریزش باران به این نشسته به ظلمت تاریک صدای ریزش باران بروی کوچه های باریک صدا ‚ صدای باران است صدای قطره قطره نشستن بروی تاریکی صدا ‚ صدای نشستن به خیل ناپاکی و ای کاش لطف تو لطف باران بود سیراب ساز کویر و سبزه زاران بود کاش مهر تو مهر باران بود روح بخش و جان نثاران بود صدا صدای زمزمه صدای باران است صدا صدای ترنم تکرار نو بهاران است و تو ای کاش ای عزیز ‚ ای زیبا مثل قطره های باران دشت تشنه ی قلبم ‚ این عطشناک کولی را می سپردی به قطره قطره ی لطفت می سپردی ...
19 فروردين 1392

دوستت دارم حقیقت آشکار عشق...

          باورم نیست که دوباره بی رحمانه هجوم آورده ای به تمام شوق های من‚به هر چه از تو در خویش بارور ساخته ام. به عشق تمام این روزهایی که پا به پایت آمده ام و هنوز دارم می آیم... چگونه ممکن است چشمانت نبیند تمام خواستن هایم را‚ تمام بودن هایم را...؟؟ من دارم از حقیقت عشق برایت سخن می گویم روشن تر از هر باوری... هر روز هزاران کلمه را کنار هم قطار می کنم و فریاد می زنم: دوستت دارم حقیقت آشکار عشق               ...
27 اسفند 1391

عاشقانه های مامان برای باران (1)

    زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، در کنار تو   زیباست لحظه غروب ، با تو ، به یاد تو   آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است   که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد   دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد   زیباست این زندگی در کنار تو ، با عشق تو   زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو   این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم   این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم   ...
24 اسفند 1391

عاشقانه های مامان برای باران (2)

    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی   تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی   همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک     نفس عاشقانه برایت میتپد   از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی     خانه قلبم را   از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،   عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را   همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،   دستانم دستانت را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فر...
24 اسفند 1391